مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

مهرساگلی

محرم 94

امسال هم مثل سال پیش با شروع ماه محرم شبها با مامان و باباجون میرم هیات برای زنجیرزنی. یه زنجیر کوچیک هم بابا جون برام گرفته که با خودم میبرم. دیروز هم مراسم شیرخوارگان حسینی بود اگرچه من دیگه بزرگ شدم اما چون از چند شب پیش تبلیغ و پوستراشو تو سطح شهر و تلویزیون میدیدم و میگفتم که چیه مامان هم با مامان جون منو بردن . امسال یه بلوز مشکی هم مامان جون برای منو و ارمغان گرفته که دیروز پوشیدمش. اونجا هم فقط دنبال بچه ها بودم و به مامان میگفتم من برم با بچه ها بازی کنم و مامان هم اجازه میداد. نکته ای که هست و باعث نگرانی مامان میشه اینه که من دقیقا نمیدونم که بعضی بچه ها دارن منو اذیت میکنن مثلا دیروز یه پسره داشت منو میزد ولی من فکر میکردم که دار...
25 مهر 1394

مهرسا به مهد میرود. تولد بهار

من خیلی علاقه به بازی دارم تصورم از مهد هم جایی برای بازیه از چهارشنبه هفته پیش رفتم مهد کودک ریحانه نبی که نزدیک خونه مامان جونه روز اول مامان و مامان جون پیشم موندن و من حسابی شیطونی کردم و فقط هم دنبال بچه های شیطون بودم چون مهدش دوبلکس بود و پله زیاد داشت مامان ترسید و تصمیم نداشت که دیگه منو ببره اما شنبه که با مامان جون برمیگشتم خونشون ساعت یازده اینقدر گریه کردم که میخوام برم مهد دیگه اون موقع رفتم فرداشم دیگه که ساعت ده با مامان رفتم و مدیرش گفت که مامان بره و من بهونه ای هم نگرفتم مامان هم دو ساعت دیگه اومدو منو رسما یه ماهه ثبت نام کرد البته امروز چون دیر از خواب ببدار شدم فعلا نرفتم و بهونه مهد هم نگرفتم.   دیشب هم تولد ب...
20 مهر 1394

نردبان و سه پایه

چند وقتی هست که بصورت حرفه ای از صندلیم به عنوان نردبون استفاده میکنم و دیگه تا چیزی بخوام که در دسترسم نیست میرم صندلیم رو میارم میذارم زیر پام و اون چیز رو برمیدارم یا کلید برق رو روشن خاموش میکنم مثلا بابا تبلتش رو میذاره رو سر کمد منم ظهر که بابا خواب بود رفتم صندلی رو گذاشتم رفتم روش ولی باز دستم نمیرسی برای همین رفتم بابا رو صدا زدم که من دستم نمیرسه. (آخه عزیزم بابا اونجا گذاشته که دستت نرسه) دیشب بابا جون داشت نماز میخوند منم مهر گذاشتم کنارش و هر کاری بابا جون میکرد منم انجام میدادم خیلی دقیق اما چون بابا جون سرما خورده بود اگه عطسه میکرد یا فین فین منم همون کارو میکردم و به زور عطسه میزدم مهلا بیچاره تازه یه خورده راه افتاده...
13 مهر 1394

خندوانه

خندوانه رو خوب نگاه میکنم مخصوصا شعرهای دسته جمعیش رو حفظم و اجرا میکنم برنامه ای که سجاد افشاریان رو داشت میگم ابادان بنزینته ابادان بنزینته ایدو ایدو بنزینته بابا هم برام عروسک جناب خان خریده که تقریبا همقد خودمه و گاهی بهش غذا میدم و یا از بابا میخوام که اداشو برام در بیاره       دیگه اینکه بالاخره شیرخور شدم میرم مغازه باباجون و قوطی های شیر کوچیک نیدار رو برمیدارم و رو سرمدیگه سوار میکنم شیر ساده و شیر کاکایو تو این بازی هم بالاخره شیر خوردم تا دیروز شیر ساده میخوردم اما دیروز دیدم سها داره شیر کاکایو میخوره برای منم اورد منم شیر کاکایو یه خورده خوردم   با مامان جون رفتم یه کودکستان قرانی تا رفتیم تو منم ...
8 مهر 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد